محل تبلیغات شما



بنام خدایی که جانم دهد

به من هرچه خواهد،همانم دهد

خدایی که بخشد گناهان من

همه هستیم  را جلایی  دهد  

خدای محبت خدای صفا

خدایی  که پاکی  و شادی دهد

خداوند مهر و خداوند عشق   

همه هست و نیستی من ، او دهد

بنامش جهان زنده شد هرزمان

به دنیای ما رنگ و رو، می دهد

کند غنچه ها را شکوفا ، بهار

به پاییز  او رنگ عشق را دهد

به سقف جهان آبی آسمان

به دریا همه موج وعمقی دهد

همه عاشقی  لایق ذات اوست

همه   حکم ها  بر دلم ، او  دهد

منم راضیم بر رضایش که او 

همه نیک ها را به یاران  دهد 

simin.h

  


بودنت ، زمزمه خوشبختی ست

که به گوش دلم آواز شود

حرفهایت همه آوای خوش است

که مرا همدم و همساز شود

شانه هایت شده سکوی  دلم 

وقت دلتنگی من باز شود

مثل خورشید که تابد بر گل

آن نگاهت به رخم باز شود 

تو برای دل  من هم نفسی  

که به هنگام نیاز ، ناز شود

بی حضور تو جهان تاریک است 

بودنت در بر من ، راز شود

وقت آن است که برگردی تو 

تا که   جانم،  به دمی ساز شود 

simin.h


عشق است  تمام هستی ای جان

خورشید نشسته بر سریرش

ماه از پی کهکشان، پریشان

صدها و هزار ستاره خیره، 

بر کنگره زمین،نگهبان

خالق به هرآنچه آفریده

یک ذره ز نور عشق داده

دنیا و هرآنچه در جهان هست

پاینده و ماندگار عشق است

عاشق چو شدی، تو شاد گردی

چون عشق همیشه شادمانی ست

ای عشق برس به داد این دل

لبخند نشان به لب ز مهرت

شادم کن و از جهان جدا کن

این ذهن و روان  پرتنش را 

simin.h


 دل  باغچه نیست 

که در آن هرگیاهی بشه کاشت   

دل ، دقیقا چو گل است 

با همان عطر و طراوتهایش  

و با همان لطف و صفایش 

با همان حساسیت  و ظرافتش 

به عشق اگر گرمش کردی ، می شکفد

و مستت می کند

و گر با کینه آبش دادی

خشک میشود و میمیرد

مراقب دلت باش

و جز عشق در دلت راه نده

simin.h

پ.ن: برای نبض دقایق


ای همه خوبی تو را پس تو که رایی که را

ای گل در باغ ما پس تو کجایی کجا

سوسن با صد زبان از تو نشانم نداد

گفت رو از من مجو غیر دعا و ثنا

از کف تو ای قمر باغ دهان پرشکر

وز کف تو بی‌خبر با همه برگ و نوا

سرو اگر سر کشید در قد تو کی رسید

نرگس اگر چشم داشت هیچ ندید او تو را

مرغ اگر خطبه خواند شاخ اگر گل فشاند

سبزه اگر تیز راند هیچ ندارد دوا

شرب گل از ابر بود شرب دل از صبر بود

ابر حریف گیاه صبر حریف صبا

هر طرفی صف زده مردم و دیو و دده

لیک در این میکده پای ندارند پا

هر طرفی‌ام بجو هر چه بخواهی بگو

ره نبری تار مو تا ننمایم هدی

گرم شود روی آب از تپش آفتاب

باز همش آفتاب برکشد اندر علا

بربردش خرد خرد تا که ندانی چه برد

صاف بد ز درد شعشعه دلربا

زین سخن بوالعجب بستم من هر دو لب

لیک فلک جمله شب می‌زندت الصلا

206


قبول
بعضی چیزها را نمیتوان درست کرد
بعضی آدمها را نمیتوان عوض کرد
بعضی خاطره ها را نمیتوان فراموش کرد
بعضی روزها را نمی توان تکرار کرد
بعضی حس ها را نمیتوان دوباره داشت

اینها  حفره های های زندگی هستند که با هیچ چیز پر نمشوند
اما میتوان حوالی این حفره ها، جوانه زد
و رشد نمود
بی آنکه آب از آب تکان  بخورد

ومن 

دوباره جوانه خواهم زد

و شادی  را مهمان دلم خواهم نمود

و حفره های زندگیم را مرمت خواهم نمود 

اگر عشق یاری کند 


گاه چه دلگیر میشوی زمان
چه بی هوا، حالم را میگیری 
و هواییم می کنی 
چه راحت اشکم را درمیاری 
کاش میدانستم چه دشمنی با دلم داری
کاش میدانستم این غم 
از کجا به خانه دلم میشیند و 
شیرینی لحظات را تلخ میکند
چرا با من اینگونه تا میکنی،


نشد باران شوم ، تا قطره قطره فرو ریزم به بام خانه ها، من نشد خورشید وار، هر صبح زیبا بریزم نور بر دیباچه ها، من نشد چون قاصدک، جاری به هرجا روم، پیغام خوبی ها رسانم نشد همچون قناری های زیبا درون باغها صوتی بخوانم نشد پروانه وار از زیر پیله به زیبایی، همه حیران نمایم نشد در آسمان تیره شب شوم مهتاب،سیاهی را ربایم نشد همچون پرستو های زیبا همه شهرهای دنیا را بگردم به هر کویی محبت را بچینم زهر شهری گره ها را گشایم شدم غمخوار درد بی دوایت شدم پاسوز ساز بی نوایت
چه داری بهر قربان در ره یار که یارت بی نیاز از هرچه پندار چه نیکوباشد ای جان، که جان را کنی قربان به دیدار رخ یار گذاری دار و دنیا را کناری سپاری جان خود را در کف یار روی آنسو که فرمان میکند او کنی راز و نیازی در خور یار نگفت او خون بریزی بر زمین تو همان به ، بگذری از خون بسیار بکن قربان هوای نفس خود را که نفس تو حجابی بر رخ یار Simin. H 1650980521
فایل pdf کتاب "خاطرات یک مترجم" که زندگی نامه آقای محمد قاضی به قلم زیبای خودش می باشد را یکی از دوستان برایم فرستاده بود. کتاب حدود 440 صفحه و بسیار لطیف و شیرین و جذاب نوشته شده. اگر چه شکل یک کتاب ادبی را ندارد و بیشتر به بیان لحظه لحظه های عمر و خاطرات تلخ و شیرین نویسنده پرداخته اما سادگی و صداقت نویسنده انچنان زیباست که آدمی را مجبور میکند تا صفحه اخر پای درد دل این پیر سخن ور و این مترجم پر کار و توانا بنشینی و به دقت گوش کنی،.
دل شده آواز خان کوچه ها قاصدک های درون نغمه ها در به در دنبال رویای کهن گشته آواره در این ویرانه ها همچو برگ زرد تنهای خزان عابر بی ارج و قرب کوچه ها همچون اشک آسمان تیره ای گشته آویزان به سقف خانه ها در میان عابران خسته دل گم شد در قامت دیوانه ها دل نیازرده دلی اما چه سود مرده از انبوه درد و غصه ها ای دلم خاموش باش و دم نزن ناله جایز نیست با بیگانه ها

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه عروسک نمایشی(aroosakgardan)